سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیلی بر دل

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 87/2/17 2:25 صبح

پرده اول:
صدا انقدر  بلند بود که به یکباره تموم اتوبوس ساکت شده،  به اون دونفر نگاه کردند.
همه منتظر عکس العمل فرد سیلی خورده بودند که از قسمت خانمها ، یه نفر سراسیمه خودش رو به اون دونفر رسوند و...
_ مگه مرض داری آقا؟
_آخه هی به آبجی ما نگاه میکنه و ادا و اصول میاد.
_آبجی شما کیه؟ اون ناشنواست و به من اشاره میداد که باید ایستگاه بعد پیاده بشیم.

پرده دوم:
صدای سیلی تو کوچه پیچید و به دنبالش ، صدای قدم های محکم پدر. از خیابون رد شدند و به سمت دیگه رفتند. بعد از ورود به یه مغازه، پدر از فروشنده عذر خواسته و با صدای بلند، براش توضیح داد : ببخشین آقا ، پسرم یادش رفته بود پول این توپ رو بده خدمت شما ، الان اومده برا عذر خواهی و پرداخت مبلغ این توپ.

پرده سوم:
کلید انداخت تو در و با تموم خستگیهای اون روز پرکار ، در رو باز کرد و داخل شد. هنوز وارد نشده ، صدای فریاد همسرش رو شنید که با بد دهنی اون رو خطاب کرده ، علت دیر آمدنش رو سئوال می کرد.
 دستی بالا نرفت،
دستی هم ، پایین نیومد،
اما سوزش شدیدی رو تو دلش حس کرد و ....

*نمی دونم جای ضربه ی سیلی رو صورت، زودتر خوب میشه، یا جای ضربه ی یه قدر ناسپاسی بر دل آدم؟؟؟




کلمات کلیدی :

موش کثیف

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 87/2/3 2:14 صبح

                                                                              

 با تحقیقی در آثار ساخته شده از سال های دور، این واقعیت بیشتر نمایان می شود که سینما، از بدو پیدایش تاکنون، همواره در جهت برآوردن خواسته های یهودیان صهیونیست گام برداشته است؛ گامی در جهت تطهیر چهره ی یهودیان . 
کمپانی «والت دیزنی» که از مشهورترین شرکت های تولید فیلم و کارتون در سرتاسر دنیا به حساب می آید، یکی از مهم ترین و کارآمدترین ابزار صهیونیست ها در عرصه ی سینماست.

 سال های بس طولانی بود که یهودیان در سرتاسر اروپا، به عنوان «موش کثیف» شناخته و نامیده می شدند. صهیونیست جهانی برای پاک کردن این تفکر از اذهان دنیا، با همکاری «دیزنی»، به تولید مشهورترین شخصیت کارتونی دیزنی با عنوان «میکی ماوس» پرداخت. این شخصیت کارتونی، که به سرعت در قلب تمامی کودکان و نوجوانان جای باز کرد، قصه ی موش شجاعی بود که یک تنه در برابر تمامی ناملایمات جامعه ایستادگی کرد، و با پشتکار و شجاعت خود، از هر امتحانی سربلند بیرون می آمد. پس از پخش این کارتون، در بیش از یک دهه، موش، دیگر موجود کثیف و تنفرانگیزی نزد کودکان و نوجوانان اروپایی و امریکایی نبود؛ بلکه به یک موجود دوست داشتنی و قابل ترحم تبدیل شد؛ به همین دلیل، اصطلاح «موش کثیف» در اندک زمانی، بار منفی خود را از دست داد. کارتون «تام و جری» نیز سال ها بعد، در ادامه ی القای همین باور، تهیه و تولید شد.

                                                                      




کلمات کلیدی :

خدا بگم چی کارت کنه سوتک!!

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 87/1/28 1:54 صبح

از روزی که موضوع هفته رو دیدم ، خب در موردش فکر کردم و واقعیتش چون به همکارانم گفته بودم چرا غمگین نوشتین، برا اینکه خودی نشون بدم، دلم می خواست محض ریا، یه چیز متفاوت بنویسم و البته شاد.
بمونه که هر چی فکر میکردم انگاری ذهنم یاری نمی داد. بود و بود تا.......
دو سه روزی بود که سرما خورده بودم شدیدا و بر اثر مصرف داروهای آنتی بیوتیک حال چندان مناسب و درست و درمونی نداشتم ( از شیطنتامون تو کامنتدونیا معلومه).
دیروز تو محل کارم بودم و ، باز از صبح با ضعف شدید دست و پنجه نرم میکردم تا اینکه دم دمای ظهر از پشت میزم بلند شدم تا برای آوردن آب به آبدارخونه برم که در جلوی درب آبدارخونه بر اثر سرگیجه شدید، محکم با سر، با درب آبدارخونه برخورد کردم و برخورد همانا و انگاری سرم به سنگ لحد خورده باشه، یوهویی ....
اووووووووووووف ، خدا بگم چی کارت کنه سوتک......
اول چیزی که تو اون حال جلو چشمم اومد و ذهنم رو پر کرد، عکس سنگ قبر کادو پیچ شده ی پست سوتک بود تو وبلاگ دومین و کامنت من که گفته بودم، بنویسیم در مورد عروسی که به مادر شوهرش سنگ قبر هدیه داد و از این حرفای خوشمزه .
بابا توبه........
 




کلمات کلیدی :

مسیح باز مصلوب

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 87/1/20 12:57 صبح

من به دنیا آمده ام تا چشمان دل آنانی را که در واقع کورند باز کنم و به آنانی که تصور می کنند بینا هستند، نشان دهم که کورند.(انجیل یوحنا)
مسیحا، ای کشته ی مصلوب بر صلیب عاشقی، امروز باز صلیبی مهیا گشته. هم اویانی که آن روز عروجت را ندیدند، امروز نیز، فتنه ای بر پا نموده اند. کوردلان دیروز، هنوز کورند و بر کوریِ خود مُصِرّ، که به خواب زده را هرگز نوایی بیدار نخواهد نمود.
مسیحا، امروز چوبه ی صلیبی به وسعت تمام نادانی ها و نا آگاهی های دوست نمایان دشمن دوست، بر پا گشته. سامری مسلکانی که منع سامری نموده، خود امروز بر جاده های نابخردی، اسب طغیان تاخته و ابزار دوست کشی را بر بلندای صلیب جهالت، مجدد بر پا نموده اند.
مسیحا، یهودا مسلکان، امروز برادرت را به زعم خود به مسلخ برده، که او نه برادرت محمد(ص) ، که مسیح باز مصلوب ، بر چوبه های نادانی ، سرود نماز می خواند.
باز امروز قوم صهیون زده، مسیح ی را طالب است. اینک نجات یهود سامری زده و یهودا پرور از جهالت، بازگشت تو را می طلبد. روزی تو باز خواهی گشت، با قیامی بر خواب زده ها و قعودی بر مقتدایت مهدی(عج)، که امروز مسیح باز مصلوب بر چوبه های نادانی، سرود نماز می خواند. لبیکی به بلندای روح مقاومتت، بر تو و بر امامت، که روزی خواهد آمد و تو بر قامتش سجود ینصرنی را به اجرا مینشینی.




کلمات کلیدی :

کادو!!!

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 87/1/7 1:9 عصر

حالا که قراره بعد از سیزده مفتخر به دریافت نشان اولین جان باخته ی وبلاگ دو مین از جانب مدیریت گرام وبلاگ بشم، پس اقلا بذارید بنویسم که، بعدنترش دلم نسوزه ...
شب ششم عید، خونه ی یه بنده ی خدایی که لطف کرده و عید دیدنی کلهم اجمعین اقوام و مهمونی خونه ی نوشون و تولد گل دخترش رو با هم گذاشته بودن، دعوت بودیم . طبیعتا هر کسی که به این مهمونی می رفت باید دو تا کادو می برد. کادوها تهیه شد و برنامه ی رفتن هم تنظیم. قرار گذاشتیم بعد از ظهر یه کم زودتر از خونه راه بیفتیم، تا بتونیم چند جا سر بزنیم. از تو ماشین بچه ی یکی از همراهان یکی از اون کادوها رو دست گرفته و گفت : خودم باید این رو بدم .
سر راه به اولین خونه که رسیدیم، تا اومدیم زنگ بزنیم، مامان اون کوچولوی همراه ما با نگرانی گفت: بچه ها چه کنم، این کادو رو این با خودش آورده!!! هیچی... ما هم که تنبل و کی حوصله داشت تا سر کوچه بره و برگرده ، خلاصه قرار شد که، بسته رو از بچش بگیره و از زیر چادرش بیرون نیاره. داخل شدیم و بعد از احوال پرسی های معمول و پذیرایی های معمولتر و شیرینی و عید مبارکی و مامانم اینا و فلان.... خانم منزل رفتن چای بیارن که چند دقیقه بعد اومدن و ... چه اومدنی؟؟؟ با ورود ایشون برق سه فاز از کله ی همه مون جست و همه مون این ریختی شدیم   .... بلللللللللللللللله.... کادوی ما تو دستشون بود و کلی تشکر و از این حرفا که این کارا چی بوده انجام دادین و از این تعارفات( البته بدون توجه به چشمای گرد شده ی ما) ما هم که خجالتی!!!!!! هیچکدوم نتونستیم واقعیت رو بگیم و فقط همگی چشم غره ای به اون نازنین نگهدار کادو، رفتیم و ..... هرچند فایده ای نداشت. و مجبور بودیم که بریم و دوباره تو اون تعطیلیا یه کادو دیگه تهیه کنیم....
وقتی اومدیم بیرون اون بنده ی خدا توضیح داد که در بدو ورود برا در آوردن کفشش اون کادو رو گذاشته رو جا کفشی و یادش رفته که برداره و ......جالبش اینجا بود که اون کادو اگه کادوی خونه ی اون بنده ی خدا بود، عیب نداشت، خب نمی دونم اون خانم صاحبخانه وقتی بازش کردن و اون عروسک رو دیدن، رو صحت عقل ما، چی فکر کردن!!

آخر نوشت:
فکر کنم فیلمنامه این بهتر از قبلی بشه ها....( قابل توجه جناب یاسر)

مدیر نخونه ها:
یحتمل جان باختگیم با این متن طولانی، قطعی شد!!

دو مینی ها فقط بخونن!!!!
یحتمل همه تون خودتون رو کشته داشته باشین...  خبر موثقه!!
الان مدیر این ریختیه..




کلمات کلیدی :

اندر احوالات عید دیدنی کردن ما

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 87/1/2 11:14 عصر

جاتون خالی.
نه ... اولندش عیدتون مبارک. روز دوم عید هم سر آمد و امروز هم برا خودش از اون روزا بود. جونم براتون بگه که دور و بر ساعت چهار بعد از ظهر به زور خانواده برای صله ی رحم به منزل یکی از دوستان رفتیم که من اصلا از خونشون خوشم نمیاد و زوایا و پرسپکتیو ( این رو تازه یاد گرفتم) خونه، من رو یاد خونه های قدیمی که جن داره میندازه. بذارید از اولش بگم.
عصری به زور حاضر شده و از خونه خارج شدیم. دقیقا زمانی که پامو تو کوچه گذاشتم، همسایه گرانقدر طبقه دوم از پنجره اسمم رو صدا زده و هوسش کشید که، از پنجره با ما عید مبارکی بکنه( یحتمل برا صرفه جویی بوده) خلاصه همونطور که با سر بالا با ایشون عید دیدنی و چاق سلامتی میکردم، یوهویی احساس بی وزنی و سقوط آزاد نموده و .... هیچی دیگه ، یه موقع به خودم اومدم که در صحن مبارک جوی جلو منزل نشسته و هنوز داشتم به چاق سلامتی دوست مکرممون پاسخ میدادم. بنده ی خدا ول کن هم نبود.خلاصه با چشم غره ی همراهان بلند شده و دوباره دی پورت شدم بالا و کلهم اجمعین لباسا و چادر رو تعویض و مجدد برگشتم.
به هر شکل باید این مهمونی رو میرفتیم. من که نفهمیدم چه اصراریه؟؟ تو عید دیدنی، یه بنده ی خدایی چایی آورد و ( خدا رحم کرد که ما خواستگار نبودیم)  نمیدونم سرش هم انقدر پایین بود که نگو، اما پاش گرفت به لبه ی فرش و .... بعععععععععله.... با سینی چایی یه سقوط آزاد خوشگل نمودن و فنجونای داخل سینی طی یه پرش خوشگل به سمت ما، دقیقا ما رو با گرمای وجودشان سوزانده و ... بعله دیگه، چایی ها ریخت روی ما و .... بی خیال حوصلم نیست بقیه اش رو بگم.
اوهوم... این رو بگم. خونشون از این خونه سنتی های قدیمیه. من دقیقا رو مبلی نشستم که پشت سرم پنجره بود و این مبل کمی در حاشیه قرار داشت. یعنی یه ستون قدیمی بزرگ من رو استتار کرده بود. در طول مدت یک ساعتی که نشسته بودیم، اقلا شش بار چای سرو شد. من که اصلا میونم با چایی خوب نیست و ، خب به واسطه ی چشم غره ی همراهان، نمیشد که از خیر نوشیدنشونم گذشت. از منطقه سوق الجیشیی ( اینم تازه یاد گرفتم) که نشسته بودم و پنجره باز پشت سرم، سوء استفاده کرده و فکر پلیدی رو که به ذهنم رسیده بود عملی کرده و بعد از هر بار سرو چای، اونا رو بدون اینکه برگردم، با بالا بردن دستم ، اون فنجون چای رو خالی میکردم از پنجره به بیرون. خلاصه، سر چای ششم بود که بعد از ارسالش به بیرون، بابا بزرگ اون خانواده که برا تجدید وضو به حیاط رفته بود، با قیافه عصبانی اومد بالا و .... بیچاره تموم چائیه ششم صاف ریخته بود رو سرش.
بسسسسسسسسسه. امروز حسابی زدم تو خال، با این عید دیدنی رفتنم. 




کلمات کلیدی :

عشق و نیاز

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/11/14 3:28 عصر

تصمیم نداشتم بیش از یه پست در مقوله عشق بنویسم اما بعضی صحبت ها تو نظرات باعث شد تا دوباره بنویسم. انقلت هایی وارد شده که بعضی هاش برا خودمم بی جوابه!

* آیا عشق زمینی اصلا وجود داره یا پس زمینه تموم این علقه ها نیاز جنسی به جنس مخالفه؟
* آیا چیزی به اسم عشق زمینی لازمه عشق حقیقی یا عشق سمائیه؟؟
* آیا برا رسیدن به عشق حقیقی حتما باید از مرز و دالان عشق زمینی عبور کرد؟؟؟
* آیا باید طعم عشق زمینی رو چشید ، بعد طعم گذشتِ از اون رو چشید تا بتوان عاشق معبود شد؟؟؟
* و در انتها، آیا عشق شیرینه یا تلخ؟؟!!!
در مقوله عشق و شهوت باید بگم که به هیچ عنوان نمی توان این دو را از یه مقوله دانست. شهوت نیازیست که سر به طغیان برداشته و غیر عشق نیز در رفع این نیاز می توان کوشید. اگر طعم جنسی به تموم عشق ها بخواهیم بدهیم پس باید فقط این زیبا رویان و پری پیکران باشند که معشوقان موجودند، در صورتی که اصلا این طور نیست. در این مورد که اسم عشق را آلوده کردند بحثی نیست اما به هیچ عنوان این دو از یه جنس نیستند.

در باب عشق سمائی، بودند کسانی که از عشق زمینی گذشت کردند و عشق حقیقی رو برگزیدند. تو فیلم اخراجیها داش مجید از عشق زمینی به عشق سمائی می رسه. در زمان جنگ ایران و عراق، میخونیم که چه بسیار جوونایی که تازه نامزد کرده و همسر اختیار کرده، اما به جبهه رفته و شهادت رو پذیرا گشتند.
چه بسیار جوونایی که با تحمل سالها سختی و زاری به درگاه الهی بعد از سه چهارسال تازه زمانی که به وصال یار رسیدند، اونموقع با پیش اومدن صحنه ای برا مبارزه راه عشق حقیقی رو برگزیدند و به وصال یار حقیقی رسیدند .

اما...
من فکر نمی کنم این بدین منظور باشه که اگه خواستی سالک راه معبود گردی حتما باید از عشق زمینی گذر کنی و ایثار کنی. میتونیم تعبیر به این بکنیم که اون عشق زمینی مانع نشه برا طریق وصل معبود اما این بدین معنی نیست که اگه عاشق شدی و عاشق ماندی، پس تو دیگه نمی تونی هرگز به عشق حقیقی برسی.
نمی دونم، این تعبیر من از  سیر عشق حقیقی از طریق عشق مجازی بود.
و اما تلخی، یا شیرینی عشق؟؟ فکر کنم که این دید شخصی باشه. اما از نظر من، عشق شیرینه با تلخی خاص خود. تلخیی که آخرش شیرینه.

پ.ن
ببخشین، یه کم زیاد شد جناب مدیر. آماده هرگونه تنبیهی هستم.(خودم زودتر گفتم تا جناب رائد شکایتم رو نکردند!).




کلمات کلیدی :

عشق زمینی جیزه؟؟

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/11/14 2:2 صبح

خب بحث شیرین این دفعمون، عشقه اونم از نوع زمینیش. مگه عشق هوایی هم داره؟؟
نمی خوام وارد مقوله تقسیم بندی عشق و این حرفها بشم. با عشق حقیقی یا سمائی که فعلا اینجا کار نداریم. اما همین عشق زمینی یا مجازی رو هم عده ای اومدن و بهش انقلت وارد کردن. عشق مجازی رو تقسیم کردن به دو قسم حیوانی و انسانی. عشق مجازی حیوانی رو، عشقی دونستن که ریشه در غرایز و شهوات داره و نوع دوم، عشق مجازی انسانی رو، تولید علقه و محبت بین دو انسان دونستند.
گروهی هم اصلا قائل به عشق زمینی نبوده و عشق مجازی رو هم درواقع علاقه به اولیاءالله و زمینه ی عشق حقیقی دونستند.

خب: اولا در باب اون تقسیم بندی اولیه به نظر من اصلا اطلاق لفظ عشق به اون چه که طعم غرایز به خود گرفته از بیخ و بن غلط می باشد. ممکنه که عشق و نیاز در انتها مکمل هم باشند اما اونچه از ابتدا رنگ غریزه به خود گرفته به نظر من اصلا اسمش عشق نیست.

در خصوص اون کسانی هم که عشق فی مابین دو انسان رو رد کرده و حتما مصرند که رنگ سمائی به تموم عشق ها بدن ، باید بگم که : مگر نه اینکه این عشق، خود نیز موهبت الهی بوده و اگه شکل صحیح اون باشه باعث رشد و تکامل انسان میشه؟ کی می تونه منکر اون کشش و علقه و علاقه بین دو انسان غیر همجنس باشه؟ چرا با عشق به گونه ای برخورد میشه که فرد عاشق وحشت از بیانش داره؟؟
بحث در این مقوله زیاده و در دو دقیقه نمی گنجه، اما مخلص کلام اینکه: عشق موهبتی الهیست که در اختیار انسان قرار داده شده، تا با اون عشق به رشد و تکامل برسه. پس اگه عاشقید از دستش ندین و اگه عاشق نشدین ...... نمی دونم اینجا باید چی بگم؟؟؟!!!خودتون حدس بزنین؛ آخه:
آن دم که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
 آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

عذرنوشت:
اگه کمی بی پرده نوشتم، پلیز عفوا.
اندر نصایح بزرگانه:
تا عاشق نشدین، سعی نکنین ادای عاشقارو در بیارین. عشق چیزی نیست که بیاموزیش. به قول مرحوم شهریار:
ای سوخته ی سوخته ی سوختنی؛ عشق آمدنی است، نه آموختنی




کلمات کلیدی :

ببار ای اشک

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/11/7 12:4 صبح

پشتش رو کرد تا رفتن او، تاثیری رو تصمیمش نذاره.
انگار در هزار لای شکمش کسی رخت چنگ می زد.
سعی کرد بی تفاوت باشه. به خودش یاد آوری کرد: رفتن اون نباید رو من اثری بذاره. یاد روزی افتاد که بعد از رفتن مادرش، پدرش بغلش کرد و گفت: یادت باشه که یه مرد، هرگز گریه نمی کنه. و او از آن روز تمرین کرد که هرگز گریه نکنه.
روزی رو که پدرش دیگه از خواب بیدار نشد رو به خاطر آورد، اون روز دیگه نیاز نبود که کسی بهش یاد آوری کنه. آخه او سالها بود که تمرین کرده بود که (( یه مرد گریه نمی کنه))
و حالا....
اون نفسش، روحش و عشقش بود که جلوی چشمانش داشت می رفت و او با کوله بار غرور و خودخواهی، نمی خواست جلو رفتنش رو بگیره.
اگه بره دیگه هرگز بر نمی گرده((نهیبی به خودش زد)).
کمی فکر کرد و رفتن مادرش، زنده شد. رفتن و هرگز برنگشتن. رفتن و تنها موندن اون.
کمی فکر کرد. نعع... دیگه فکر نکرد. موقعی به خودش اومد که داشت تو خیابون دنبالش می دوید.
گور پدر غرور و مردونگی و .....(( باز هم نهیبی بود که به خودش زد)).
سرش رو نگرفت بالا تا طعم شوری اشکی رو که سال ها از ریزشش جلوگیری کرده بود، حس کنه.




کلمات کلیدی :

خودمونیم و خودمون

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/11/6 1:32 عصر

خب، به دلیل پیش آمدن یه سفر ضروری و تکریم بانوان محترمه دومین، این هفته مدیر نداریم. مشکلیه؟؟؟ به قول معروف، نُچ...ما ضمن ذوق زدگی وافر از این غیبت و با قرار دادن یه دسته گل تو گلیبر جای همیشه سبزشون خودمون این هفته، دو مین رو همچین سر انگشت می چرخونیم. میگید نع؟؟ خب نیگاه کنین.
اول از همه باید از سوتک جونم تشکر کنیم که با ایده خوبشون، موضوع هفته رو مشخص کردند. پس با موضوع (گریه) می نویسیم. تقسیم بندی روزهای نوشتن همکاران به شرح زیر اعلام می شود:

شنبه: سوتک جون
یک شنبه: سایه
دوشنبه: زینب گلمون
سه شنبه: جناب مجاهد نادم و پشیمون
چهارشنبه: الهه بزرگوار
پنجشنبه: هیچ کس نازنین
جمعه: فاطیمای عزیز دلم

پی نوشت
1
) مقدم همکار عزیز و نازنینمون زینب رو گرامی می داریم و حیف که بلت نیستیم و یه نموره هم ترسوئیم، وگرنه گوسفندی، گاوی، چیزی برا قربونی و خیر مقدم براشون می زدیم زمین.(جای جناب رائد خالی) فعلا این گل رو بپذیرید زینب جون تا انشاءالله قربونی بمونه برا بعد. تو گلیدوستت داریم زینب جونم، خوش اومدین.

2) در ادامه به این پست نادمانه از جناب مجاهد توجه نموده و بعد بازتر در ادامه تر به ادامه نوشته های همکارم، سوتک جونم توجه می نماییم.




کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >